پري دريايي


سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد

قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق

مرد تنها هنوزبه انچه در خانه برايش اتفاق افتاده بود فكر مي كرد. ذهنش پر از تشويش و اضطراب بود. او قلاب ماهيگيريش را برداشت و دل به دريا زد. دنبال صيد ماهي نبود ولي قلاب را به اب انداخت!!

او تمام ماهي هايي را كه با قلاب صيد مي كرد دوباره به اب بر مي گردند! او فقط مي خواست خاطرات تلخ روزهاي گذشته اش را فراموش بكند! مرد تنها ماهي را از قلاب ازاد كرد و مجدد قلاب را به دريا انداخت.

اين بار يك پري دريايي صيد كرد!! مرد تنها از زيبايي پري دريايي بسيار شگفت زده شده بود! مرد تنها به سرعت مي خواست پري را به اب برگرداند اما پري دريايي از او خواست با هم حرف بزنند!!

انها خيلي با هم حرف زدندو در نهايت از هم خداحافظي كردند. مرد تنها مي دانست انها سرنوشت جدايي دارند!

مرد تنها روزهاي ديگر هم وقتي به دريا امد همان پري دريايي را صيد كرد!! او فكر مي كرد كه خودش پري دريايي را صيد كرده است. در حالي كه پري دريايي خودش را به قلاب اويزان كرده بود. چون او دوست مرد تنها شده بود!!

پري دريايي حالا هميشه به مرد تنها فكر مي كرد!! اما مرد تنها اين چنين نبود. پري دريايي هميشه چشم به ساحل مي دوخت تا مرد تنها را ببيندو خودش را به قلاب او اويزان كند!! اما مرد تنها هيچ وقت حرف دل پري دريايي را نفهميد.

سال هاي سال مي گذرد و پري دريايي به اميد مرد تنها چشم به ساحل دوخته است!مرد تنها اگر چه هميشه تنهاست اما او ديگر رمقي براي رفتن به كنار ساحل ندارد. حتي او سالهاست كه خبري از پري دريايي هم ندارد!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:9 AM توسط ادم وحوا| |


Power By: LoxBlog.Com